شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج ))

ساخت وبلاگ
یازدهم سپتامبردر روزگاران سیاه و سبزدر خلنگزاران بی انتهاتمام عمر را در فرار زیسته امشبیه مهتابی گریزناک از شبشبیه جنگل یخ زده تایگاشبیه کوهستان رها شده در برفشبیه آبادی هجرت شده در اویل بهارهمه چیز در نگون بختی غرق میشودسایه های سرخ کلاغان در یازدهم سپتامبر چراغان تابستان را سیاهتر میکنندروزهای سبز در گلوی کفتار فرو میروندنه چراغی در دهکده و نه گلهای زنبقی در کنار جادهنه ترسی که مرا به رهایی نزدیک کندشبیه کرکسی که مردارش پرواز کنددندان کورکودیل را شکسته امدر پوچترین خط مستقیم قطاریدر انجماد کاسه سر تمساحی کورمیان پر حادثه ترین ترس دهقانانباب 15 .ایه 17 انجیل یوحنا را میخوانمزمانها و ساعتها بخار میشوندو همه چیز یخ میزنددر ۱۱ سپتامبر کلاهم را باد خواهد بردنه سامورایی از شرق نه کاوبویی از غربنه صحرا نشینی در خاور نزدیکبه شاخهای بوفالو شلیک نمی کننداما من به تنهایی در زمین براه میرومتنها تر از انفجاری در انجماد مریخبا بطری نیمه خالی ویسکی در سوالباردبه دنبال شفق قطبی میگردم شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج ))...ادامه مطلب
ما را در سایت شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج )) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hichestaneyad بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:10

در جهنمی که سرها سوخته میشوندگودالها در حلق خرمگسها فرو میروندبر دروازه گناهانمکلاغها را به صلیب بسته انداما سالهاست که فرار کرده امدر جنگلهای غرق شده در چشمانشدر رودخانه های پر از دندان گرازو فرار کرده ام در پشت کوهستانهاجغدهای ویرانهبر شاخهای ملخها بالا میروندهمه چیز در تباهی فرو میرودشبیه چشمهایش که روشنایی بمکدگم گشته ام با تمام بال کلاغانی در جیبدر همه راههادر گورستانهادر گندمزارانی که ماه را بلعیدنددیگر در انتهای آخرین چمنزار زردنه قطاری می آیدو نه جاده به انتها میرسدسالهاست که از خدا فرار کرده امدر آخرین صلیبی که بر دوش کلاغی بوددر انتظار چراغی بر گردن سموردر پرتگاهی در چشمان پوچشراهم به کناره های بالتیک میرود شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج ))...ادامه مطلب
ما را در سایت شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج )) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hichestaneyad بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:10

اورکتم بدست درختان پاره شدرسیدم به همان مکعب شبنه چراغی در دست های باد بودو نه خوشه علفی در تابستانکفشهایم را رها خواهم کردگلسنگهای صورت سرخدر آخرین رنج من ویران شدندشلوارهایشان دریده بادآنانکه نانها را پیش از خیار خوردندسکوت و سنگین شبیه دهان مارآویخته بود کلماتش را در خطزندگی در تاریکی مرا به رهایی بردپوچتر از قوطی خالی کنسروگلوی جوی را در حسرت آعوش زنی رنگیندرختان سایه ها خوردندمیان آخرین نبرد نباختن هاخداوند مرا آواره کرددر نیمه تاریک جهانبه تعبیدگاه پوچیها رفتم شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج ))...ادامه مطلب
ما را در سایت شعرهای سورئالیست ((دکتر حسنعلی ترنج )) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hichestaneyad بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:10